کتاب جان
اثر نیما شهسواری
بخشی از متن کتاب
جان
جهان پیرامون ما، با تمام وسعت و بزرگیاش ارزشی والا را در خود جای داده است
زمانی که در کره خاکی پا میگذاریم، میبینیم در سراسر این خاک موجودات فراوانی زندگی میکنند، حیوانات، نباتات و انسانها
چه چیزی در وجودشان والاتر از این گوهر نایاب است، دلیل وجودیت
زنده ماندن و ادامه حیاتشان همین دُر گرانمایه است و حال انسان با تیشهای در دست به ریشه خود میزند و جان میستاند، جان از جان میگیرد و در این گرد باطل به دور خود و دیگر جانداران طواف مرگ میکند. خویشتن والاتر دیده و اشرف موجودات خوانده شده است تا شاید در سر آخر در طول این جان دریدنها جان خویشتن را هم دریده ببیند
لیک در آن دورترها چه طور در آن نخستین روزهای وجودیتش بر این کره خاکی، آنجا که هنوز تاجی از حماقت بر سر نگذاشته بود، آنجا که خودش را هنوز بخشی از همین جانها میدید آن روزها چطور میزیست؟
وقتی به گذشتهی انسان مینگرید و بیشتر از آن دوران مطالعه میکنید در مییابید که از آن نخستین روزها چنین سودایی آدمیان را در بر نگرفته بود
آنها هم خودشان را بخشی از همین دنیا میدیدند نه چیزی فراتر از آن، این رؤیای باطل چندی نیست که همراه ما شده و آیین و طریقت زندگیمان را ترسیم کرده است
به طول میلیونها سال، آدمیان در کنار دیگر جانداران زندگی کردند و نه خویشتن را به حد اعلای آسمانها کشیدند و نه دیگر جانداران را به خاری و به اعماق خاک نشاندند
بلکه مثال دیگر موجودات، زنده بودند و زندگی میکردند