کتاب جهان آرمانی
اثر نیما شهسواری
بخشی از متن کتاب
چشم بر جهان هستی باز کردم
این جهان ما است، جهانی از آن ما، تنها جایگاه ما برای زیستن
برای بودن و برای زندگی کردن، چرا به جهان آمدهایم؟
چگونه به جهان چشم گشودیم؟
سرانجام ما چه خواهد بود؟
نهای جهان چگونه ترسیم خواهد شد؟
پرسشها یک به یک از هر سو احاطهام کرد، مجالی برای زیستن نیست، باید اندیشید، باید دانست و باید تنها در تکاپوی همین دانستنها بود
دور و اطرافم را بسیاری احاطه کردند، هر کس از هر سوی به سویم آمد تا با من در میان بگذارد
نه پاسخی در اختیار هیچ کس نبود، تنها بر پرسشها میافزودند
چه کسی جهان هستی را آفریده است؟
خالق جهان در کدامین آسمان منزل کرده است؟
باز هم پرسش بود، کسی برای پاسخ گفتن به میان نیامده است، همه با دریایی از پرسشها مدفن در این خاک شدهاند و هربار بر شمار پرسشهای خود میافزایند،
اما به راستی آیا کسی از زیستن هم حرفی به میان آورده است؟
کسی را با زیستن اخوتی نیست که جهان برای آنان چیزی فراتر از زیستن رقم خورده است، باز باید به اندرون افکار خویش فرو رفت و پاسخها را از خود خواست، اما چه کسی تضمین خواهد کرد که پرسشهای درستی در میانه است؟
بهر زیستن پرسش کرده یا به دنبال معانی و مفاهیم در این ناکجاآباد سر بر آوردهایم؟
از دورتری همگان را دیدهام، به طول هزاران سال آدمیان را دیدهام، در تکاپو و تلاش برآمدهاند، از آن روز نخستین همه را دیدهام
وای که اگر بخواهیم از نخستین روز هم به سخن آییم هزاری بر خواهند خواست که شروع کجا بود؟
چگونه آغاز شد؟
چه کسی نخستین آدم آدمیان بود؟
زندگی از کجا سرآغاز شده است؟
پیش از آغاز چه بود؟